من یک مرده متحرکم !
من از مطب دکتر برگشتم
باز هم خداوند ناامیدمون کرد ..یک بار دیگه روی اون تخت لعنتی دراز کشیدم و منتظر بودم تا دکتر بهمون بگه همه چی خوبه ..اینم فسقلی و قلب کوچولوشو نشونمون بده ..اما باز دکتر گفت ساک بارداری شکل گرفته ولی جنین نه ..
بازم بارداری پوچه ..! علارقم اون همه دارو و آمپولی که استفاده کردم بخاطر غلظت خون .. باز باید صبر کنم .. درد بکشم تا بقایای بارداری دفع بشه و باز هم حسرت داشتن یه بچه سالم رو داشته باشم .. کاش حداقل می دونستم چرا این اتفاق می افته؟ برام دعا کنین ..خیلی داغونم ...
از خودم و از بدنم متنفرم ... از اینکه عرضه ندارم مادر بشم .. از خودم خجالت می کشم ...از اینکه هر بار مثل دیوونه ها با یه ساک بارداری خالی حرف میزنم و قربون صدقش میرم .. از اینکه هر بار همسر بیچارمو با هزار امید و آرزو و شوق دیدنت میکشونم مطب بعد شرمنده و خجالت زده میایم بیرون .. از این همه تلاش خسته شدم .. این همه امید واهی .. این همه فکر و خیال ..
از اینکه یه بارداری خوب و موفق شده برام مثل یه رویا از خودم بدم میاد .. از اینکه هربار با دیدن بچه های مردم و با دیدن خانومهای باردار آه بکشم متنفرم ..متاسفم برای خودم ..متاسفم برای همسر مهربونم که من قسمتش بودم .. متاسفم که نمیتونم براش کاری کنم کنم .. متاسفم که هر بار کلی میندازمش توی خرج و باز بی نتیجه ..
دیگه امیدی ندارم .. همه چی برام تموم شد..