سه ماهه شیرین
سلام به همه دوستان عزیز و خواننده های همیشگی وبلاگم
امروز بعد از مدتها بالاخره فرصتی پیدا کردم تا بیام و از خودمون بنویسم.
سه ماهه که من مادر شدم و هنوز که هنوزه با وجود کار شبانه روزی نگهداری و تروخشک کردن دخترکم گاهی یادم میره که مادر شدم. یعنی هنوز باورم نشده که مادرهستم اونم مادر زیباترین و لطیفترین معجزه و هدیه خداوند.
روزی نیست که خدا رو بابتش شکر نکنم و برای همه مامانهای منتظر دعا نکنم .
اگه بخوام از زایمان براتون بگم باید بگم که زایمان سختی داشتم . کیسه آبم چند هفته زودتر پاره شد و نصفه شب به اتفاق همسرم به بیمارستان رفتیم معاینات اولیه انجام شد و بستری شدم . اصلا انقباض نداشتم تااینکه با سرم فشار انقباضاتم شروع شد حدود 15 ساعت درد کشیدم حتی با اپیدورال درد داشتم و دهانه رحم همچنان دو سانت باز شده بود . مقدار سرم فشار رو زیادتر کردن و درد و انقباض هم بیشتر شد بالاخره دهانه رحم به 8 سانت رسید. ساعت 5 صبح بعد از 20 ساعت درد کشیدن ازم خواستن تا پوش کنم حدود یکساعت تلاش کردم و دیدن بیفایدست چون پاهامو حس نمیکردم . از اونجا به بعد اپیدورال رو قطع کردن . حالا میتونستم پاهامو حس کنم خلاصه بعد از 3 ساعت پوش کردن و بعد از 28 ساعت انتظار دختر زیبام بدنیا اومد و لحظه ای که روی سینم قرار دادن دیگه تمامی دردها رو از یاد بردم .
اینجا تاکید زیادی به زایمان طبیعی دارن و تا حالت اوژانس پیش نیاد اصلا سزارین نمیکنن .از کادر اتاق عمل بسیار راضی بودم مراقبتشون و راهنماییهاشون خوب و به موقع بود . بعد هم که حدود 3 روز بیمارستان بستری بودم . خداروشکر دخترم در شرایط خوبی بود و بااینکه چند هفته زودتر دنیا اومده بود وزنش کاملا نرمال بود.
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم . اکتیو بودم ودانشگاه میرفتم حتی در زمستون و در دمای منفی 30 درجه با پای پیاده قم زنان خودمو میرسوندم دانشگاه و حدود ماه 7 دیگه مرخصی گرفتم ولی کلاسهای آمادگی زایمان و شردهی رو شرکت میکردم . حسابی سرم گرم بود تا استرس نداشته باشم و به چیزای منفی فکر نکنم .
روزهای اول بعد از زایمان من و همسرم واقعا نمیدونستیم چطور باید از دخترمون نگهداری کنیم . خیلی سخت بود چند روز اول شیرم کم بود و دخترم دایم گریه میکرد . همش فکر میکردیم مدلش اینطوریه و کلا دختر ناارومیه ولی بعد فهمیدم به خاطر این بوده که سیر نمیشده .
خداروشکر از اول تا الان که حدود سه ماه و نیمه هست شیر خودمو خورده و خیلی هم خوب رشد کرده .
موقع شیرخورن وقتایی که به چشمهام زول میزنه و دقیق و عمیق نگاهم میکنه و گاهی لبخند میزنه تموم خستگی روزانم از تنم درمیاد . چون مادر بودن واقعا یک کار 24 ساعته بدون مرخصیه و خیلی وقتها من از خستگی بیهوش میشم ولی خدارو شکر هربار که وقت دکتر داریم و دکتر از وضعیت جسمی و رشدش تعریف میکنه حس غرور بهم دست میده حس اینکه تلاشهام نتیجه خوبی داده و برای دختری چیزی کم نزاشتم .
یکماه آینده عازم ایران هستیم قراره از دختر زیبامون رونمایی کنیم . همه منتظر دیدنش هستن و من هم کلی هیجان دارم که زودتر خانوادمو ببینم . راستش شاید قبلا تو نوشته هام خونده باشین که تا قبل از دنیا اومدن دخترم اصلا دلم نمیخواست برای مسافرت به ایران بیایم چون حرفها و نیش و کنایه ها واقعا آزاردهنده بود ولی الان اوضاع فرق کرده .
مامانای مهربون و منتظر از ته ته دلم براتون آرزو میکنم بزودی لذت شیرین مادر شدن رو بچشین . هرروز به خدا میگم چرا ما رو این همه سال محروم کرده بودی . خدا رو هزاران بار شکر که الان دختر زیبام کنارم با آرامش خوابیده چیزی که هرگز به خواب هم نمیدیدم .
باز هم مینویسم و باز هم در کنارتون هستم .
مراقب خودتون باشین.