تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

سه ماهه شیرین

1395/9/2 1:07
نویسنده : باران
708 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان عزیز و خواننده های همیشگی وبلاگم

امروز بعد از مدتها بالاخره فرصتی پیدا کردم تا بیام و از خودمون بنویسم.

سه ماهه که من مادر شدم و هنوز که هنوزه  با وجود کار شبانه روزی نگهداری و تروخشک کردن دخترکم گاهی یادم میره که مادر شدم. یعنی هنوز باورم نشده که مادرهستم اونم مادر زیباترین و لطیفترین معجزه و هدیه خداوند.

روزی نیست که خدا رو بابتش شکر نکنم و برای همه مامانهای منتظر دعا نکنم .

اگه بخوام از زایمان براتون بگم باید بگم که زایمان سختی داشتم . کیسه آبم چند هفته زودتر پاره شد و نصفه شب به اتفاق همسرم به بیمارستان رفتیم معاینات اولیه انجام شد و بستری شدم . اصلا انقباض نداشتم تااینکه با سرم فشار انقباضاتم شروع شد حدود 15 ساعت درد کشیدم حتی با اپیدورال درد داشتم و دهانه رحم همچنان دو سانت باز شده بود . مقدار سرم فشار رو زیادتر کردن و درد و انقباض هم بیشتر شد بالاخره دهانه رحم به 8 سانت رسید. ساعت 5 صبح بعد از 20 ساعت درد کشیدن ازم خواستن تا پوش کنم حدود یکساعت تلاش کردم و دیدن بیفایدست چون پاهامو حس نمیکردم . از اونجا به بعد اپیدورال رو قطع کردن . حالا میتونستم پاهامو حس کنم خلاصه بعد از 3 ساعت پوش کردن و بعد از 28 ساعت انتظار دختر زیبام بدنیا اومد و لحظه ای که روی سینم قرار دادن دیگه تمامی دردها رو از یاد بردم .

اینجا تاکید زیادی به زایمان طبیعی دارن و تا حالت اوژانس پیش نیاد اصلا سزارین نمیکنن .از کادر اتاق عمل بسیار راضی بودم مراقبتشون و راهنماییهاشون خوب و به موقع بود . بعد هم که حدود 3 روز بیمارستان بستری بودم . خداروشکر دخترم در شرایط خوبی بود و بااینکه چند هفته زودتر دنیا اومده بود وزنش کاملا نرمال بود.

دوران بارداری خیلی خوبی داشتم . اکتیو بودم ودانشگاه میرفتم حتی در زمستون و در دمای منفی 30 درجه با پای پیاده قم زنان خودمو میرسوندم دانشگاه و حدود ماه 7 دیگه مرخصی گرفتم ولی کلاسهای آمادگی زایمان و شردهی رو شرکت میکردم . حسابی سرم گرم بود تا استرس نداشته باشم و به چیزای منفی فکر نکنم .

روزهای اول بعد از زایمان من و همسرم واقعا نمیدونستیم چطور باید از دخترمون نگهداری کنیم . خیلی سخت بود چند روز اول شیرم کم بود و دخترم دایم گریه میکرد . همش فکر میکردیم مدلش اینطوریه و کلا دختر ناارومیه ولی بعد فهمیدم به خاطر این بوده که سیر نمیشده .

خداروشکر از اول تا الان که حدود سه ماه و نیمه هست شیر خودمو خورده و خیلی هم خوب رشد کرده .

موقع شیرخورن وقتایی که به چشمهام زول میزنه و دقیق و عمیق نگاهم میکنه و گاهی لبخند میزنه تموم خستگی روزانم از تنم درمیاد . چون مادر بودن واقعا یک کار 24 ساعته بدون مرخصیه و خیلی وقتها من از خستگی بیهوش میشم ولی خدارو شکر هربار که وقت دکتر داریم و دکتر از وضعیت جسمی و رشدش تعریف میکنه حس غرور بهم دست میده حس اینکه تلاشهام نتیجه خوبی داده و برای دختری چیزی کم نزاشتم .

یکماه آینده عازم ایران هستیم قراره از دختر زیبامون رونمایی کنیم . همه منتظر دیدنش هستن و من هم کلی هیجان دارم که زودتر خانوادمو ببینم . راستش شاید قبلا تو نوشته هام خونده باشین که تا قبل از دنیا اومدن دخترم اصلا دلم نمیخواست برای مسافرت به ایران بیایم چون حرفها و نیش و کنایه ها واقعا آزاردهنده بود ولی الان اوضاع فرق کرده .

مامانای مهربون و منتظر از ته ته دلم براتون آرزو میکنم بزودی لذت شیرین مادر شدن رو بچشین . هرروز به خدا میگم چرا ما رو این همه سال محروم کرده بودی . خدا رو هزاران بار شکر که الان دختر زیبام کنارم با آرامش خوابیده چیزی که هرگز به خواب هم نمیدیدم .

باز هم مینویسم و باز هم در کنارتون هستم .

مراقب خودتون باشین.

پسندها (3)

نظرات (8)

مامان ويهان جون
2 آذر 95 9:04
مباركتون باشه حس زيباي مادر شدن و ميلاد دردانه تان
سحر
3 آذر 95 13:31
سلام عزیزم.امیدوارم همیشه شاد و خوش باشی.نگفتی اسم دخمل خوشکل تو چی گذاشتی؟نمیخوای یک عکس بزاری تا ما دوستای نی نی وبلاگیتونم ببینیمش؟ و خدارو شکر که همه چی خوب پیش رفته واسه منم دعا کن تا نی نی منم به سلامت بدنیا بیاد، روزها واقعا به کندی میگذرن
باران
پاسخ
انشاله بسلامتی کوچولوتون دنیا بیاد اسمشو گزاشتم طنین
مارال
13 آذر 95 14:51
هزاران هزار بار تبریکککککککککککککککککککککککککککککککککککک ایشالا شیرینی های زندگی تون پایدار باشه و هرروز از زندگی تون قشنگ تر از روز قبل لطفا عکس دخترتوت رو هم بذارید ببینیم
باران
پاسخ
ممنون عزیزم
mehrana
16 آذر 95 0:39
وای عزیزم چقدر برات خوشحالم و از خدا سپاسگزار که دعاهای هممونو شنید و امیدتون رو ناامید نکرد. وباز هم از خدا میخوام نگهداره کوچولو ت باشه و از بزرگ شدن لذت بخش خانم کوچولوتون کیف کنید.
باران
پاسخ
خیلی ممنون عزیزم
نیلوفر
27 آذر 95 21:03
کل آرشیوتو خوندم. چه صبر و امیدی داشتین. منم دوبار بارداری پوچ داشتم،همش احساس میکنم حامله بشم بازم پوچه. اصلا امیدی ندارم. اصلا دلم نمیخواد اقدام کنم دیگه. خداروشکر مامان شدین. خداحفظش کنه.
باران
پاسخ
حستو کاملا درک میکنم عزیزم فقط خواهشاناامید نشو خدا همین نزدیکیه
عاشق مامان سدن
18 بهمن 95 11:55
سلام عزيزم بهت تبريك ميگم دعاكن منم بتونم زودتر اين لحظه رو تجربه كنم
باران
پاسخ
حتما عزیزم انشاله بزودی تجربه میکنی
باران
8 اسفند 95 12:13
سلام مادر طنین عزیزم تبریک وعشق و گل وشادی نثار زندگیت من چهار بار بارداری پوچ داشتم با همه راههایی که شما رفتی ازتون یه خواهش دارم تو رو به پاکی فرشته زندگیت جوابمو بده همه قرصها وویتامین ودارو هایی که قبل از ای یو ای استفاده کردین رو برام بگید واینکه هر کدوم رو چه مدت قبلش استفاده کردین یک دنیا ممنونتون میشم خیلی منتظر جوابتونم خیییلی چشم انتظارم نزار عزیزم
باران
پاسخ
عزیزم اول به خودت مسلط باش بعد از اولین سونوگرافی از رحم و بررسی فولیکولها تزریق آمپول Puregon با دوز 150 و 75 بود برای بزرگ شدن فولیکولها بعد هم آمپول اچ سی جی برای آزاد شدن فولیکول . بعد از اینکه تستم مثبت شد شروع کردم به خوردن آسپرین و مولتی ویتامین . ولی قبلش هیچ داروی دیگه ای غیر از این نداشتم .تا هفته 36 که آسپرین رو قطع کردم و ماههای آخر کلسیم هم میخوردم . فقط مثبت باش و بدون که بالاخره مامان میشی بهت قول میدم .
الهه
24 فروردین 96 11:44
سلام. دختر منم دو ماه به دنيا اومده, عروسک ناز دوست داشتنى من اسمش باران است. اميدوارم خدا به انتظار همه کسانى که مننتظرنى تى هستند, پايان بده
باران
پاسخ
الهی آمین خیلی خوشحال شدم براتون خداوند حافظش باشه