ماهی کوچک اندرون من
امروز وارد 32 هفتگی شدی دخترم . بزرگ شدنت مبارکت باشه .
این روزها خوشحالم اونقدر خوشحال که گاهی فکر میکنم توی یه رویای عمیق فرو رفتم .
یک مسافرت کوتاه داشتیم به اطراف شهر و بعد از اون درد عجیبی زیر شکم و کشاله های رونهامو فرا گرفت . 29 هفته بودم دوبار به خاطر درد شدید و حس انقباض راهی بیمارستان شدم یکبار ساعت 11 و نیم شب که منو به بلوک زایمان هدایت کردن و همش فکر میکردم که انقباض دارم و به تو عشق مامان میگفتم نه مامی زوده خیلی زود تو باید به موقع دنیا بیای ! با آزمایشهایی که ازم گرفتن مشخص شد همه چی خوبه نه عفونتی هست و نه انقباضی و دکتر با دیدن استرس و نگرانی من و پدر تو رو کامل توی سونو گرافی بهمون نشون داد تا خیالمون راحت بشه . یکدفعه مونیتور فیکس شد روی صورتت . فرشته زیبای من، بدون اغراق تو زیباترین موجودی بودی که تا به حال دیده بودیم .
به من و پدر خیره شده بودی انگار تو هم ما رو میدیدی و میخواستی ما رو به آرامش دعوت کنی . اونقر زیبا بودی که نمیدونم چطور توصیفت کنم ولی واقعا زمینی نبودی عزیزکم . یه پری زیبا ،یه فرشته به شدت زیبا ..من و پدر از شادی بی اختیار اشک ریختیم و خدارو شکر کردیم.
با دکترت وقت داشتم اون همیشه بهم آرامش میده . اینبار هم گفت چون تو در حال بزرگ شدن هستی به لگن من فشار اومده و همه این دردها طبیعیه و جای هیچ نگرانی نیست . دکتر گفت میتونم پیاده روی کنم ولی واقعا با دردی که دارم نمیتونم پیاده روی داشته باشم . کشاله های رونم اونقر درد داره که گاهی از شدت درد بی حس میشه . حتی از این پهلو به اون پهلو شدن های شبانه اشکمو در میاره خیلی خیلی درد دارم . این نشون دهنده رشد خوبه تويه عشق مامان . من سعی کردم توی این چند ماه که تو رو دارم بهترین تغذیه رو داشته باشم همه چی در حد نرمال و عالی . خودمم عالی وزن اضافه کردنم فقط 11-12 کیلو از اول تا 32 هفتگی تو.
راستی دکتر گفت از هفته 34 باید آسپرین رو قطع کنم . دارم فکر میکنم یعنی به تو عشق مامان اونطوری خون میرسه ؟حتما باید بجاش میوه و مواد خوراکی بخورم که جلوی انعقاد خون رو میگیره . توکل به خدا .
داشتم به این فکر میکردم اگه الان ایران بودم و اگر باردار بودم کلی بخاطر تزریق آمپولهای ضد انعقاد خون روی شکم و پاها کبود شده بودم .خدا روشکر که اینجا به این نتیجه رسیدن که نیازی به هیچ آمپول و قرصی به غیر از آسپرین نیست .باردار شدن فقط یک ذهن آروم و بی استرس میخواد و امید
از اینکه فقط تا 8 هفته دیگه یه مهمون کوچولو و پاک وارد خونمون میشه اونقدر خوشحالم که باور کردنی نیست . برای مامانای منتظر دعا میکنم و امید دارم به مهربونی خدای بزرگ ومهربون .
یکی از دوستانم میگفت 3 ماه اول بارداری پره از استرس و تغییرات هورمونی ، 3 ماه دوم خیلی خوبه و مامانا خیلی ریلکس و آرومند و دوباره 3 ماه سوم استرسها و تغییرات هورمونی شروع میشه . دقیقا چیزی بود که من تجربه کردم. الان در سه ماه سوم بارداری بخاطر ترشح هرمونها گاهی اونقدر دلم میگیره که فقط گریه آرومم میکنه . خصوصا زمانی که با مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله های مهربون حرف میزنم و میبینم که خیلی نگران من هستن و بغض دارن . زمانیکه به تو فکر میکنم که چطوری میخوام دست تنها و بی تجربه در کنار پدر تو رو بزرگ کنم . از اینکه مبادا بخاطر بی تجربگی بلایی سرت بیارم میترسم . گاهی فکر میکنم شکم من امن ترین جای دنیاست برای تو..
ماهی کوچولوی من چقدر بهم نزدیک شده ایم، چقدر دوستت دارم هایم عمیق تر گشته اند، چقدر حس تو لذت آفرین است.
ماهی کوچک اندرونی ام شنا کن، زندگی را مزه مزه کن، تارهای وجودم را وصل پودهای جانت بکن، رشد کن، بزرگ شو، پا بگیر، دریایی بمان ، بیتاب در آغوش گرفتنت هستم .
هر بار که تو درون من دست و پا می زنی، غلت می خوری و نفس های عمیق می کشی، زندگی در من با رنگین کمان گره های مستحکم تری می خورد. دل من و پدرت رنگین تر می شود و ما نیز نفس هایمان عمیق تر و با نشاط تر می گردد.
چقدر عاشقانه تر ساختی آشیانه امن خانه عاشقانه مان را ... این روزهایمان را به شدت دوست دارم ..