تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

بارداری پوچ تایید شد

امروز رفتم مطب دکتر رزاقی سونو کرد و بارداری پوچ رو تایید کرد بهم قرص داده برای سقط انشاله آخرین باری باشه که درد سقط رو تجربه میکنم لطفا برام دعا کنین  
16 شهريور 1393

یا امام رضا عیدیمو از تو می خوام

رفتیم سونو گرافی با کلی امید و آرزو نیاوران بود و کلی رانندگی کردیم رسیدیم 2-3 ساعت معطل شدیم رفتیم داخل باز هم ساک حاملگی خالی بود .. باز هم دنیا روی سرم خراب شد .. به دکتر گفتم پس چرا بتای من رفته بالا گفت نمیدونم میتونین یک هفته دیگه هم صبر کنین .. همون شب اس ام اس زدم به معینی بهم گفت داروها رو قطع کن و امیدی نیست .. ! از داروها فقط فرگمین رو قطع کردم و الان خیلی عذاب وجدان دارم .. فردای اونروز همسر مهربونم با برگه سونو رفت مطب به همسر هم همونو گفتن و همسر هم گفت دلم نمیخواد خانومم بیشتر از این اذیت بشه اگه مطمئنید که باید سقط بشه 5 شنبه میایم برای کورتاژ .. یه لحظه فکرم آروم و قرار نداشت دیدم اصلا آمادگی سقط و بیمارستا...
15 شهريور 1393

چیزی شبیه به معجزه

5 شنبه آزمایش بتای تیتر دادم عددش 75800 امروز هم ساعت 10 صبح آزمایش دادم و برای جوابش تا ساعت 1و نیم منتظر شدم جواب 115200 یعنی معجزه ای برای ما اتفاق افتاده ..؟!! زنگ زدم دکتر گفت برم سونوگرافی داپلر انجام بدم .. 2 شنبه وقت دارم ساعت 6 خدایا راضی ام به رضای تو ..هرچی تو صلاح بدونی برامون خوبه ..فقط اگه هست سالم باشه و برامون بمونه تا آخر آخرش ... خدایا شکرت ..
8 شهريور 1393

من یک مرده متحرکم !

من از مطب دکتر برگشتم باز هم خداوند ناامیدمون کرد ..یک بار دیگه روی اون تخت لعنتی دراز کشیدم و منتظر بودم تا دکتر بهمون بگه همه چی خوبه ..اینم فسقلی و قلب کوچولوشو نشونمون بده ..اما باز دکتر گفت ساک بارداری شکل گرفته ولی جنین نه .. بازم بارداری پوچه ..! علارقم اون همه دارو و آمپولی که استفاده کردم بخاطر غلظت خون .. باز باید صبر کنم .. درد بکشم تا بقایای بارداری دفع بشه و باز هم حسرت داشتن یه بچه سالم رو داشته باشم .. کاش حداقل می دونستم چرا این اتفاق می افته؟ برام دعا کنین ..خیلی داغونم ... از خودم و از بدنم متنفرم ... از اینکه عرضه ندارم مادر بشم .. از خودم خجالت می کشم ...از اینکه هر بار مثل دیوونه ها با یه ساک بارداری خالی حرف میزن...
5 شهريور 1393

در انتظار دیدنت

نفس مامان سلام عزیزم خوبی خوشگلم؟ مامانی حسابی بیتابم فقط 4 روز دیگه مونده برای دیدنت خیلی بیتاب و دلواپسم این روزا همش غروبها دل درد و کمر درد دارم خدا کنه که باشی و همه چیز به خوبی پیش بره خدا کنه همه چی طبیعی باشه عشقمممممم شب قبل ویزیت من و بابا با هم میریم عروسی  علی و مهسا و سه تایی کلی خوش میگذرونیم 4 شنبه میام و از احساسم مینویسم .. امیدوارم همش شادی باشه .. خدایا شکرت          
1 شهريور 1393

هفته ششم

نفس مامان سلام عشق کوچولوی مامان خوبی عزیز دلم؟ دقیقا 3 هفته است که متوجه شدم تو رو دارم و خدا لطف کرده و من باردارم روز 22 مرداد وقت دکتر داشتم برای دیدن ساک بارداری و ته دلم خدا خدا میکردم که دکتر تو رو هم به ما نشون بده با اینکه میدونستم خیلی زوده و تو خیلی کوچولویی و مشخص نمیشی .. ساک باردار در هفته پنجم 9 مبلب متر بود .. عزیزم مامان همچنان داره داروها رو مصرف میکنه و آمپول ضد انعقاد خون رو به خودش تزریق میکنه تا مبادا تو نتونی از خون مامان تغذیه کنی و بازخدای نکرده تورو از دست بدیم.. عشقم هفته آینده 5 شهریور دکتر بهمون وقت داده اون موقع میتونم قلب کوچولوتو ببینم خیلی خیلی بیتاب هستم و روزهای کشدار تابستون برام طولانی تر ...
28 مرداد 1393

با بی بی چک مثبت اومدم هوراااااا

بارداری سوم – بخش اول بعد از مصاحبه همه چی تغییر کرد نوع زندگیمون و خیلی چیزهای دیگه من و همسری که فکر میکردیم تا آخر تابستون راهی میشیم و ویزا دستمونه شروع کردیم به مقدمه چینی و من هم شروع کردم به فروش یکسری از لوازم خونه و خورده ریزها و برای اینکه پولش خرچ نشه برای خودم یه زنجیر و پلاک خوشگل خریدم .. همون روزای برگشت از دوبی خبر رفتنمونو به مامان همسر هم دادیم و حالا بعد از گذشت چند ماه هی باید به دوست و آشنا و امیل جواب بدیم که چرا تا حالا هنوز ایرانیم و نرفتیم .. من و شوشو تصمیم گرفتیم که راه خودمونو بریم و برای بچه دار شدن منتظر نشیم اینه که بعد از برگشتن هر ماه اقدام داشتیم و دو ماه قبل با اینکه کلی داروهای قوی مصرف کرده بو...
13 مرداد 1393

بازم نشد

بهار 93 رو من و همسری  هرگز از یاد نمیبریم من و همسر در حالی که از ماهها و سالها قبل خودمون رو برای اون لحظه سرنوشت ساز آماده کرده بودیم در ساعت 12 : 50 دقیقه وارد اتاق مصاحبه در سفارت کانادا شدیم و با افتخار قبول شدیم و رسما دیگ خودمونو کانادایی میدونیم یک سفر یک هفته ای در امارت متحده عربی بودیم همه چی خیلی خوب بود کلی بهمون خوش گذشت و جزء بهترین روزهای عمرمون بود . من از 2 ماه قبل به خاطر اینکه قرار بود بریم مسافرت و استرس مصاحبه و سرچهایی که داشتم تصمیم گرفتم باز باردار شدن رو به تاخیر بندازم اون ماه رو قرص جلوگیری خوردم بعد از مصاحبه و بازگشت به ایران رفتم پیش دکتر معینی شرایطمونو گفتم که انشاله تا آخر تابستون راهی کانادا میشیم و م...
23 خرداد 1393