خاطره بارداری دوم- بخش دوم
رسیدیم خونه فردا قرار بود عید بشه و من مثل کسی که سالهاست که مرده یک مرده متحرک بودم با خودم حرف میزدم و گریه میکردم و زمین و زمان رو نفرین میکردم خصوصا اینکه دکتر بهمون گفت باید بعد از سقط اول ازمایش ژنتیک میدادی و من از تمام دکترای دنیا بیزار شده بودم چرا به من ازمایش ندادن چرا ؟ چرا خواستن تا 1 بار دیگه درد بکشم .توی روزای عید فهمیدم خالم فوت کرده و باید بریم شهرستان ..خانوادم که از بارداری من بی اطلاع بودن همش بهم میگفتن چرا اینهمه چاق و پف کرده شدم و من توی دلم میگفتم هر کسی که باردار میشه چاق میشه نه لاغر !! تا اینکه از شدت درد و رنج مجبور شدم ماجرا رو به یکی از خواهرام بگم اونم خیلی ناراحت شد.. برگشتیم خونه آزمایش بتا خوب نبو...
نویسنده :
باران
16:14