تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

خاطره بارداری دوم- بخش دوم

رسیدیم خونه فردا قرار بود عید بشه و من مثل کسی که سالهاست که مرده یک مرده متحرک بودم با خودم حرف میزدم و گریه میکردم و زمین و زمان رو نفرین میکردم خصوصا اینکه دکتر بهمون گفت باید بعد از سقط اول ازمایش ژنتیک  میدادی و من از تمام دکترای دنیا بیزار شده بودم چرا به من ازمایش ندادن چرا ؟ چرا خواستن تا 1 بار دیگه درد بکشم .توی روزای عید فهمیدم خالم فوت کرده و باید بریم شهرستان ..خانوادم که از بارداری من بی اطلاع بودن همش بهم میگفتن چرا اینهمه چاق و پف کرده شدم و من توی دلم میگفتم هر کسی که باردار میشه چاق میشه نه لاغر !! تا اینکه از شدت درد و رنج مجبور شدم ماجرا رو به یکی از خواهرام بگم اونم خیلی ناراحت شد.. برگشتیم خونه آزمایش بتا خوب نبو...
6 دی 1392

روزهای امید و انتظار

بعد از 2 ماه دکتر بهم یسری آزمایش داد که برم انجام بدم یسری ازمایشات ژنتیکی و ازمایش مربوط به انعقاد خون و ازمایش کاریوتایپ برای من و همسر.رفتم ازمایشها رو انجام دادم 2 ماه بعد جوابش اماده بود همه چی اوکی بود فقط مشخص شده بود که علت بارداریهای پوچ من به خاطر لخته شدن خونم در جریان بارداری بوده که اگه در بارداریهای قبلی  آمپول هپارین یا سلکسان میزدم مشکلی پیش نمیومده و خونمو رقیق میکرده و به جنین از طریق جفت خون میرسیده و در اون صورت بارداری موفقی میداشتم اما دریغ..... دکتر بهمون اجازه بارداری داد اینبار هر شب باید فولیک اسید 5 میخوردم واسپرین و هفته ای یکی ویتامین دی و البته متفورمین .. چند ماه اقدام کردم تا اینکه حدودا مرداد بود که ...
6 دی 1392

خاطره بارداری دوم - بخش اول

دوستای نی نی سایتی همشون داشتن یکی یکی مامان میشدن و یکی از دوستای شهرک هم باردار شده بود ولی اون یکی همچنان مثل من منتظر بود ..ماه بعد سر خود شروع کردم به خوردن لتروزول اینبار شبی 2 تا ، تا اینکه اوایل اسفند ماه 91 حدودا 5 سال بعد از ازدواجمون بود که حس کردم حالت پریودی دارم مثل کمر درد و دل درد و اشتهام و خوابم  زیاد شده بود و همش کسل بودم خلاصه بار دیگه بعد از ماهها انتظار بی بی چکم مثبت شده بود و من خوشحال و خدان از اینکه در سال جدید کنار سفره هفت سین ما 3 نفری به استقبال بهار میریم و روزهای خوبی در انتظارمونونه غافل از اینکه بدترین روزها منتظر ما بودن ..تصمیم گرفتم به کسی هیچی نگم نه خانواده خودم میدونستن باردارم نه همسرم فقط دوستا...
6 دی 1392

روزهای انتظار

اردیبهشت 91 شده بود دلم میخواست دوباره شانسمو برای مادر شدن امتحان کنم به دکترم گفتم اگه لازمه من ازمایش خاصی بدم بابت بارداری پوچ قبلیم بهم بده که انجام بدم نمیخوام دوباره اون روزای بد برام زنده بشه اونم گفت که نمیخواد طبیعیه از هر 10 تا بارداری اول 5 تاش پوچ میشه ! دکتر فقط آزمایش اسپرم برای همسرم  و ازمایش قند و چربی و تیروئید برای من نوشت که همش خوب بود .. ما یه خط در میون اقدام میکردیم ولی خیلی جدی نبود چون دکتر زودتر از 6 ماه اجازه نداده بود ..مرداد 91 چشمامو لیزیک کردم این بود که به خاطر عمل چشمم تا مهرماه ما هیچ اقدامی نکردیم از اواخر مهراقدام جدی من شروع شد من توی سایت نی نی سایت یه کلوپی راه انداخته بودم و کلی دوست پیدا کرده ب...
6 دی 1392

خاطره بارداری اول - بخش اول

من و شوشو بعد از یه آشنایی خیلی کوتاه به صورت سنتی با هم ازدواج کردیم اوایل فقط همدیگر رو دوست داشتیم و به هم عادت کرده بودیم ولی بعد از گذشت سالها عاشق هم شدیم و در 4 سال اول زندگی خیلی به هم آرامش دادیم و همه چی خوب پیش رفت .. من همیشه دلم میخواست در سومین سال ازدواجمون باردار بشم ولی چون مستاجر بودیم و خونمون خیلی کوچیک بود و مهمتر از همه شوشو همیشه میگفت که زوده و ماهمیشه در سفر بودیم وبقول خودمون داشتیم جوونی میکردیم همیشه این مسئله رو به تعویق میانداختیم این در حالی بود که سن من داشت بیشتر و بیشتر میشد و آغوشم همچنان خالی بود و ما همچنان مستاجر بودیم توی یه خونه نقلی   ..تا اینکه با اصرار من و با کمترین مبلغی که در اختیار داش...
6 دی 1392