تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

آخرین خاطره سقط سوم

1393/7/21 17:55
نویسنده : باران
6,972 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز خوب تعطیله که من و همسرم خونه ایم ..

همه چی خوبه و من خیلی خیلی خوبم و حس خوبی دارم ..

اون کابوس لعنتی تموم شده و دارم زندگیمو میکنم ..آرومم و دیگه نمیخوام به چیزی فکر کنم .. درست 13 روز پیش بود که از شدت ناراحتی و استرس و نگرانی نمیدونستم چی کار کنم و زندگی پر بود از ناامیدی و گریه .. از صبح توی رختخواب که از خواب پا میشدم فقط به این فکر میکردم که خدایا چی میشه ..بهم بچه ندادی و حالا هم که سقط کردم نمیزاری راحت باشم و اون یه تیکه بقایای بارداری که مونده توی رحمم داره دیوونم میکنه .. وای خدا چ سختی هایی که نکشیدم تا اون تیکه 4 سانتی بیاد بیرون ..شنبه شب 5 مهر با کلی غصه و ناامیدی از اینکه کلی تلاش کردم تا اون تیکه لعنتی بیاد بیرون و چه چیزایی خوردم تا دفع بشه و نشد رفتم بخوابم چون باید فرداش میرفتم بیمارستان بهمن تا دکتر کورتاژم کنه ..قبلش رفتم دستشویی دیدم یه تیکه کوچولوی گوشتی اومد بیرون یکم خوشحال شدم ولی پیش خودم گفتم آخه این یه تیکه که مشکلی رو حل نمیکنه چون میدونستم بزرگتر از اینه ..خوابیدم و نصفه شب دوباره که رفتم دستشویی یه تیکه دیگه هون اندازه اومد بیرون کلی خوشحال شدم گفتم حتما خدا صدامو شنیده که بعد از این همه سختی میخواد من کارم به عمل و بیمارستان نکشه .فردا صبح به شوشو گفتم اون گفت حالا چی کار کنیم ؟ با هم راه افتادیم رفتیم بیمارستان بهمن دکتر رزاقی هنوز نیومده بود بخش آی وی اف زنگ زد به دکتر جریان رو گفت دکتر هم گفت که من سونو بشم و اگه چیزی مونده باشه بریم برای عمل . یه دکتر دیگه اومد منو سونو کرد گفت هنوز یه تیکه 16 میلی متری مونده .منشی زنگ زد به دکتر و اونم گفت که حاضرم کنن برای عمل . من از منشی خواهش کردم که خودم با دکتر صحبت کنم ..به دکتر گفتم این خیلی کوچیکه احتمال داره خودش بیفته اگه من عمل کنم میشه بار سوم که کورتاژ میشم تروخدا اجازه بدید من صبر کنم و دکتر گفت باشه تا 4 شنبه صبر میکنیم اگه اوفتاد که هیچی اگه نه بیا عمل ..

باز روزهای امید و التماس از خدا و تلاش من برای دفع اون 16 میلی متر شروع شد .. 3-4 هفته بود هیچ جا نرفته بودم حتی پیش دوستم که توی شهرک خودمونه چون نه حال و حوصله کسی رو داشتم و هم اینکه توی خونه همش در حال بپر بپر و دویدن روی تردمیل بودم یه روزم که رفتم خونه مامان از بس حالم بد بود و عصبی بودم که هی مامان سوال میکرد ببینه مشکلم چیه و منم هیچی نگفتم هم خودم اذیت شدم هم مامان ..اصلا نمیتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم ..روزامون داشت سیاه پیش میرفت ..بیچاره شوشو میومد خونه منو فقط گریون میدید و غصه میخورد ..

تا 4 شنبه صبر کردم صبح رفتیم دوباره دکتر و سونو کرد و دید باز سر جاشه گفت عمل کن ..! من دیگه خسته شده بودم از صبر کردن و فکر و خیال که نکنه بمونه توی رحم و عفونت کنه به دکتر گفتم نمیشه 1 ماه ال دی بخورم بعد قطع کنم شاید بیاد و اونم گفت نه نمیشه .. اگه میخواست دفع شه تا الان افتاده بود ..کلی خون از دست داده بودم ..دل و زدم به دریا و گفتم باشه عمل میکنم..

4 شنبه 9 مهر 93 برای سومین بار کورتاژ شدم .. از کادر بیمارستان راضی نبودم خیلی بی نظم بودن .. بعد از بهوش اومدن کلی سرگیجه داشتم و دوبار بهم داروی ضد تهوع زدن .. بعد از ظهر هم مرخص شدم و اومدیم خونه .. حالا هم دیگه خونریزی ندارم و هرروز قرص آهن میخورم چون کم خونی دارم  ..

توی این مدت همسرم خیلی هوامو داشت ..ولی دیگه کنم آورده بود و حق هم داشت ..

از اون روزا درسته که کم می گذره ولی انگار یه قرنه گذشته چون اصلا دلم نمیخواست بهش فکر کنم همسرم باهام صحبت کرد بهم گفت بهتره روزامونو با امید و شادی بگذرونیم چون اگه با غم پیش بریم هیچی درست نمیشه .. حرفشو گوش کردم ..

روزا ورزش میکنم و دارم به خودم میرسم ..به روزای خوبی که پیش رومونه توی یه کشور جهان اول ..کشوری که پر از امکاناته و دیگه به این که من با این شرایطم اونجا بچه دار نمیشم فکر نمیکنم .. پیش چند تا از دکترای خوب مثل افلاطونیان وقت گرفتم تا آزمایشات تکمیلی رو انجام بدیم و با دست پر بریم کانادا ..منتظر  ویزا هستیم ..ایشاله هوا که گرم بشه میریم که زندگی رو از نو بسازیم .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

لیلا
17 آذر 93 18:30
از چه راهی داری میری کانادا ؟؟؟؟؟؟ واسم توضیح میذی ؟؟؟ خواهرم تورنتو هست ولی 14 سای پیش مهاجرتی و کاملا قانونی رفتن اونجا لیلا جون ما هم قانونی داریم میریم از طریق اسکیل ورکر اقدام کردیم و تخصصمون رو بررسی کردن بعد از 4-5 سال بالاخره ویزا گرفتیم