معجزه من هشتمین هفتگیت مبارک
معجزه کوچولومو تا به الان سه بار در سونو گرافی دیدم ! حتما تعجب میکنین که چرا سه بار ! چون من یک مادر نگران هستم و چون فرشته کوچولومو با سختی بدست آوردم به همین دلیل خیلی نگرانم که مبادا به راحتی خدای نکرده از دست بدمش .
بخاطر شیافهای پروژسترونی که دکتر برای من تجویز کرده بود و روزی دو بار باید استفاده میکردم احساس کردم دچار خارش هستم و ترشحات آبکی دارم . این شیافها به صورت کرم و با دستگاه اپلیکاتور وارد واژن میشن . و Crinon نامیده میشه . خلاصه به شدت نگران شدم و هفته هفت رفتم بیمارستان . و کمتر از 5 دقیقه بعد خانم دکتری منو به آرومی معاینه کرد و برای اینکه بابت نی نی خیالم راحت بشه از نی نی سونو کرد و زیباترین صدای عمرمو که سالها منتظرش بودم رو برام گذاشت و من برای اولین بار صدای قلب فرشته کوچکم رو شنیدم . دکتر به من گفت جای نگرانی نیست و این ترشحات طبیعیه . خلاصه خیالم راحت شد و اومد خونه .
تا اینکه امروز متوجه شدم خارش بیشتر شده و از طرفی ترشحات اصلا نرمال نیستن شکل پنیری دارن طوری که توی نت سرچ کردم نوشته بود علامت نوعی قارچه . باز بدو بدو حاضر شدم رفتم بیمارستان باز هم خیلی زود آقای دکتری منو صدا کردن و همون مراحل قبلی که باز هم دکتر با آرامش و حس خیلی خوب بهم گفتن جای هیچ گونه نگرانی نیست وبرای اینکه خیالم راحت باشه نوع پروژسترونم رو به قرص واژینال تغییر دادن که حساسیت کمتر بشه اینطوری شد که افتخار پیدا کردم سه بار نی نی نازمو ببینم . ولی نگران نشید چون دکترای اینجا معتقدن که سونوگرافی برای نی نی ضرر نداره ..
توی مسیر برگشت از بیمارستان رفتم توی فکر . ایران که بودم روزی نبود که بیام مطب دکتری و با استرس ، نگرانی ، اعصاب خورد برنگردم خونه . تازه دکترها رو با کلی وسواس دونه دونه با کلی پرس و جو و سوال و جواب پیدا میکردم و میرفتم پیششون تا یه حرف تازه ازشون بشنوم .صفهای طولانی بیماران منتظر از یک طرف رفتار به شدت بد منشی ها که همیشه حس مالکیت داشتن از طرف دیگه ، دکترهای بد اخلاق و گرفتار که باید یا بزور از زبونشون حرف میکشیدم و یا اون قدر عجله داشتن که وسط حرفت میگفتن به سلامت از یه طرف دیگه .
فکر کردم چقدر این سالها رنج کشیدم بابت این همه انتظار و بارداری های ناموفق و سقط و پول خرج کردنها و رفت و آمد ها و ناامید شدنها و.. ایران که بودم همه چی داشتم خونه خیلی خوب ، ماشین عالی ، کار خوب ، خانواده خوبم که کنارم بودن و همسر عزیزم که بزرگترین شانس زندگیمه ولی همیشه ناامید و ناراحت و عصبی بودم . خبری از آرامش توی زندگیم نبود همیشه یه چیزی کم بود. دلم نمیخواست از خونه بیرون بیام . با مردم برخورد داشته باشم چهره عبوس و اخمالوشونو ببینم . دوست داشتم توی لاک خودم باشم حالا ولی اینجا با اینهمه حس خوب آرامشی که دیگران بهم میدن تک تک شهروندان ، وقتی حس میکنم دورو برم پر هست از آدمهایی که سالمند و لبخند دارن وقتی دولتی هست که تک تک کاراش روی اصوله و فکر همه مردم و همه چی و همه جارو کرده یه نفس راحت میکشم و خدارو شکر میکنم که نتیجه زحماتمون رو برای مهاجرت گرفتیم و اینجا هستیم . و از طرفی دلم برای بقیه مردم که همچنان گرفتار اون سیستم هستن به شدت میسوزه . کاش میشد کاری کرد..
امروز حس خوبی دارم دوست داشتم با شما خوبان شیر کنم .