تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

شمارش لحظه ها تا دیدار دوباره ات

1394/11/24 6:06
نویسنده : باران
705 بازدید
اشتراک گذاری

دیدن دوباره تو بال و پرهای مادرانه ام را شانه می زند با شوق و چنگ می نوازد با عشق ...

روزها در حال گذرند .هر روز با معجزه درونم حرف میزنم . ساعتها و ساعتها حرف میزنم و نوازشش میکنم . دو بار دیگر به بهانه دردی مبهم در دل به بیمارستان رفتم و تو فرشته کوچکم را دیدم و اینبار بزرگتر بودی . دست و پاهای نازت و حتی چشمان زیبایت را دکتر به من نشان داد . و هر بار با شوقی وصف نشدنی از مطب خارج شدم .گویی روی ابرها معلقم .

از این پس اینجا را با عشق جلو میبرم تا لحظه لحظه روزهای عاشقی یک مادر و پدر به فرشته کوچک را ثبت کنم تا اگر فردا از راه رسید و گرد زمان و مشکلات روی روابطمون نشست، یادمون بیاید روزهایی داشتیم که نفس به نفس هم زندگی کردیم و عشق ورزیدیم .

نزدیک سه ماه گذشت و تو تمامی این روزها درون من با من یک نفس بودی، برزگ شدی و هر بار برای میلیمتر میلیمتر قد کشیدنت چشمانمان خیس شد قلبمان عاشقانه تر گردید و زندگیمان پر فروغ تر...

دیروز اولین آزمایشهای غربالگری رو با شوق فراوان دادم . برای سونوی غربالگری ات وقت گرفتم و بی صبرانه منتظر آن روز هستم . چقدر زمان کند میگذرد و چقدر ما بیتابیم . پدرت امروز به بهانه روز عشاق برایم یک عروسک زیبای پشمالو خرید . با چه شوقی عروسک را ناز میکرد و باتو حرف میزد  .کم کم دارم برایش نگران میشوم . عاشق توست .گاهی حسودیم میشود .

روزهای قبل به شدت سرما خورده بودم . همسری که بیشتر وقت دانشگاه بود تا جایی که امکان داشت و وقتش اجازه میداد مرا حمایت کرد . من هم یکی دوروز دانشگاه نرفتم و فقط روی تخت بودم . یکبار به شدت گریه کردم چون کسی نبود که یک کاسه سوپ به دستم بدهد. دوستان ایرانی زیادی ندارم و دوستان خارجی هم بی اطلاع از وضعیتم بودند .به شدت دلم نوازش مادرم را میخواست . دستهایش لابه لای موهایم . سرم برروی پاهایش و شنیدن حرفهای شیرینش و سوپ معجزه گرش ولی مادرم نبود نه او نه هیچ یک از خواهر هایم . و نه حتی دوستی نزدیک که بشود ساعتها با او حرف زد . اینجا آدمها به شدت مشغولند ولی اگر از آنها درخواستی شود دریغ نمیکنند . مشکل همچنان من هستم که همیشه درد ها و سختیهایم را در دل پنهان کرده ام . منتظر ماندم تا نیمه شب شود تا صبح زود در ایران صدای گرم مادرم را بشونم و آسوده سر بر بالش بگذارم . نیمه شب با منزل مادر تماس گرفتم . خواهرم گوشی را برداشت با عجله گپی زد و گفت که نگران نباشم و باید قطع کند چون به اورژانس زنگ زده و منتظر اورژانس است . حال مادرم خوب نبود . دنیا روی سرم خراب شد . حال خودم خراب ، حال مادرم چرا خوب نیست ؟!!! دقایق نمیگذشت نیم ساعت بعد دوباره شماره را گرفتم خواهرم گفت که مادر را به بیمارستان منتقل کردن . گفت مادر مبتلا به مینیر ( اختلال گوش داخلی ) است. سرگیجه شدید و عدم تعادل!

مادرم استراحت مطلق است . درک میکنم که چه زجری میکشد با سرگیجه . من که سر صبح تحمل چند دقیقه سرگیجه صبحگاهی را ندارم چطور او تحمل میکند . هرچند مادرم مظهر استقامت و صبوریست. زندگی مادرم باید داستان شود . برای مادرم و تمام بیماران دعا کردم . چند بار وسوسه شدم به مادرم مژده مادر شدنم را بدهم و خوشحالش کنم ولی ترس امانم نمیدهد . نمیدانم چرا ترس دست بردار نیست .افکار ناخوشایند سلولهایم را قلقلک میدهندو دست و پایم را میبندند .از وقتی  چند تا از دوستان مان خبر دار شدند نگرانی ام زیاد تر شده . باید خودم را کنترل کنم . نه ! هیچ چیزبدی قرار نیست اتفاق بیفتد.

به خودم قول داده ام بعد از اطمینان از سونوگرافی غربالگری مژده اومدن فرشته نازمان را به خانواده هایمان که به شدت منتظر هستند بدهیم . تا اون روز باید مثبت و صبور باشم .

عزیزان ، زیاده گویی کردم . دعای خیرم بدرقه همه شما . لطفا شما هم برایم دعا کنید ...

پسندها (3)

نظرات (10)

سایه
24 بهمن 94 8:38
ب امید شنیدن خبرهای خوب و ب ارزوی اغوش کشیدن فرشته کوچولوت .بهترینهارو برات دعا میکنم
مریم
24 بهمن 94 10:02
سلام عزیزم ان شاء الله حال مادر مهربونت زودتر خوب بشه و با دادن خبر خوش شادی رو به قلبشون سرازیر کنی .
مروارید
24 بهمن 94 16:13
سلام عزیزم امیدوارم که مادرتون هرچه زودتر خوب بشن . منم فردا نوبت زیفت و ای وی اف دارم با جنین فریز شده . ایندفعه حس خوبی دارم خدا کنه که باردار بشم بعد از 4 بارداری ناموفق .
باران
پاسخ
خدا بزرگه. برات ارزوی موفقیت میکنم
مارال
24 بهمن 94 17:07
سلام مامان خانوم . نگرانی بی مورد به خودت راه نده . حال نی نیت خوبه و حال مادرت هم خیلی زود خوب میشه . منم درسته تو ایرانم ولی یه جورایی تو شهر غریب و دور از خانواده ام و همون جریان کاسه سوپ و سرماخوردگی برای منم چندروز پیش اتفاق افتاده ولی خدارو بابت همه داده ها و نداده هاش شکر میکنم . تکون های کوچولوی درونم هر لحظه به من میگه که تنها نیستم و باید برای مادر واقعی شدن خیلی سختی هاروتحمل کنم تو هم تحمل کن . شیرینی و لذت مادر شدن به این سختی ها می ارزه
باران
پاسخ
چه حرفای قشنگی ..مرسی که نوشته هامو میخونی و برام مینویسی
هلین
24 بهمن 94 22:08
فقط کافی افکار منفی رو دک کنی،میدونم سخته ولی غیر ممکن نیست حداقل به خودت تلقین کنه!خیلی جواب میده بخدا!! منم تنهای تنهام نه مادر نه خواهرام و نه دوستی پیشمه.خیلیامون اینجوریم تو تنها نیستی مطمئن باش. یه هفته است رفتم تو پنج ماهگی،امروز فهمیدم بچه نازم یه دخمل نازه.مطمئن باش بچه همون سالم میان تو بغلامون.چون خدا تنهامون نمیزاره.سلامت باشین
باران
پاسخ
مبارک باشه دختردارشدنت عزیزم
ستاره
26 بهمن 94 0:01
خیلی برات خوشحالم عزیزم.
تارا
28 بهمن 94 10:12
عزیزم دیروز توی گوگل نوشتم سقط چهارم چون پریروز برام اتفاق افتاد کل صفحات لحظه به لحظشو خوندم و اشک ریختم احساس نزدیکی شدیدی بهت کردم دلم میخواست یکی مثل تو کنارم بود و بغل میکردم و یه دل سیر گریه میکردم چون این دردو نمیشه ب همه گفت بقیه فقط بهت حس ترحم و استرس ميدن از خوشحالی دارم برات گریه میکنم منم حکمت خدا رو نمیفهمم ازش حسابی ناامید و عصبانی بودم ولی وقتی خوندم آنقدر قشنگ بهش امید داری همش خداروشکرميکنم خدایا الهی معبودا دل همه منتظرا رو شاد کن خیلی برات خوشحالم
باران
پاسخ
عزیزم امیدوارم این اخرین تجربه تلخت باشه ، برات ارامش و امید رو ارزو میکنم و امیدوارم خیلی زود خبرای خوب بدی بهم
تارا
4 اسفند 94 14:35
باران جون از خودت خبر بده حال خودت و فرشته کووچولوت چطوره
باران
پاسخ
تارا جان خوبیم خدارو هزاران بار شکر ، بزودی مینویسم
مارال
24 اسفند 94 19:09
سلام مامان خانوم خوبین ایشالا؟ دیگه نمیای خبرای جدید و احساسات قشنگت رو بنویسی؟چرا آخه؟ما منتظریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم
باران
پاسخ
خوبيم عزيزم ، چشم در اولين فرصت مينويسم . مشغله درسيم خيلي زياد شده بعد از امتحانات حتما مينويسم
مارال
7 فروردین 95 14:05
سلام مامان خانوم خوبید؟ سال نو شما مبارک . ایشالا بهترین ها و قشنگ ترین های دنیا رو خدا امسال نصیب تون کنه . من بعلت بارداری ام نتونستم امسال برم مسافرت دیدن خانواده ام . داره سخت میگذره یاد شما افتادم گفتم شما چی میکشید پس؟ آمدم وبلاگت دیدم بازم خبری نیس و دماغ سوخته برگشتم . بنویس دیگه . خوندن مطالب وبلاگ شما از سرگرمی ها و دلگرمی های من تو تنهایی هامه . لطفا بنویس
باران
پاسخ
سلام و سال نو شما هم مبارك، مينويسم چشم