بهارحضور توست ، بودن توست
سلام به تمام خواننده های مهربان و با معرفت دل نوشته هایم . سال نو مبارک .امیدوارم سال نو سال تحقق همه رویاهایتان باشد و در این سال فقط بخندید و دنیا به تک تک شما بخنده .
بهار از راه رسیده است و زمین را رخت سبز رنگی پوشانیده است. البته در دیار مادری و نه اینجایی که ما هستیم چرا که سوز سرما و برف رهایمان نمیکند .درختان همچنان خاکستری اند و بی برگ . چند روزی فقط باران بارید و بوی خاک بارون زده و نسیم ملایم و گرده های درختان و گلها که آلرژی بهاره را هر سال برایم به ارمغان میآورد مرا به آنسوی دریاها برد جایی که تمامی عزیزانم در کنار هم رسیدن بهاررا جشن میگیرند و با ارسال فیلم و عکس های دسته جمعی شان یاد میکنند از ما که دیگر کنارشان نیستسم و مرا بیتاب تر میکنند . حال و هوای مرا خودت می دانی که گاه سرخوش و گاه ناخوشم ، گاه پای رفتنم نیست و گاه تا ابد می روم. بشدت دلتنگم اما در این روها زمین بیداراست وامید سرشار .. چه خوش خرامیده ای در تار و پودهای بهم تنیده شده سلول هایم، آرام و بی صدا ! و من اینجا اما در این دنیای پر هیاهو، در غوغا، در تلاش ، در رفت و آمدهای هرروزبه دانشگاه با همراهی صبورانه تو. تو بی صدا جان می گیری ز من و من پر تلاطم جان می دهم برای تو و خیالم برایت آسوده است و می دانم آشیانه امنی داری و در این سوز و سرما جای تو گرم است، پس خوب جان بگیر، قلت بزن، جا خوش کن، جنینی کن و لذت ببرعشق مادر.
این بهاراما ، تو با منی و بهاررا تو معنا داده ای و گلگون تر ساختی از برای مان. بهار وجود توست .
این روزها خانه سه نفره ما، با وجودت مملو ازعطر و رنگ بهار گشته است. وجودت از برای مان سرشار از هیجان زندگی است، پراز انتظار، پراز بیتابی ، پراز راه های نرفته که باید رفت، پراز حرف های ناگفته ای که باید زد و شنید.
سپاس جوانه امیدم که با منی...زندگیت جاری از بهار باد شکوفه زندگی من .
روزغربالگری برای دیدنت سراز پا نمی شناختیم .دیدیم که چگونه برای ادامه این راه در تلاشی . هر قدر دکتر کنجکاوی کرد تا بتواند به جنسیتت پی ببرد اجازه ندادی، انگار فقط می خواستی خودت را تماشا کنیم و فارغ از جنسیتی که داری، تنها به تو بیاندیشیم.
هنگامی که دکتر دستگاه سونوگرافی را محکمتر برروی شکمم فشار میداد تو بیشتر تکان میخوردی و میپریدی انگار معترض بودی از اینکه جایت را تنگ کرده است . رفتار زیبایت مثل پدرت بود ، پدرت هرگز زیر بار زور نمیرود بر عکس من که گاهی تن میدهم به زور! به راستی چقدر هوشمندانه رفتار می کردی و در باورمن می نشست که این فرزند من است که درون من زندگی را از سر گرفته و انگار همه چیز را می داند، می فهمد و نشانمان می دهد همه این دانسته هایش را. انگار داشتی با ما بازی می کردی با تمام شیطنت های دلنشینت. تو انسان بزرگی هستی و من به داشتنت می بالم.
کاش کنار خانواده ام بودم تا بزرگترین معجزه زندگی ام را با آنها جشن بگیرم ، کنار مادرم باشم و لوسم کند و با غذاهای رنگارنگ و دستپخت لذیذش این روزها را برایم زیباتر کند . گاه از خواهرهایم و دیگر مادران در زمان بارداری شنیده بودم بشدت هوس دست پخت خانگی میکنند غیراز دست پخت خودشان ، این روزها با تمام وجود آنرا درک میکنم .
چشمانم به در سفید شد تا کسی در بزند و یک بشقاب غذای خانگی مثل دست پخت خوشمزه مادرم برایم آورده باشد و من آنرا با لذت بخورم بدون آنکه بوی پیاز سرخ شده درخانه پیچیده باشد .گاه با خود میاندیشم همین که سلامت هستم و میتوانم با عشق آشپزی کنم ومهربان همسری دارم که مرا درک میکند و تلاش میکند تا لوبیا پلویی بپزد به خوشمزگی پلوی خواهر بزرگم وعذرخواهی میکند از اینکه نمیتواند غذاهای رنگارنگ گیلکی که مادرم با مهارت تمام میپخت بپزد با تمام تنهاییهایم احساس میکنم چقدر خوشبختم .. با خود عهد کردم بعد از تولد فرزندم هر زمان مادر بارداری را در نزدیکی ام ديدم او را مهمان غذاي خانگي كنم تا بداند در اين جزيره دور افتاده تنها نيست..!
فرزند دانای من ، بی تاب انتخاب نام برایت هستیم و به راستی که نمی شود به سادگی گذشت از آن. امید دارم بتوانیم نامی را برگزینیم که به چشمانت بیاید و به عمق پاکی ات بنشیند و تو خشنود و خرسند ازآن نام باشی. نامت شروعی تازه است از برای تو، برای آنکه با نام خودت خوانده شوی، شروعی برای داشتن هویت، برای ساختن فردیتت، برای آنکه تو خودت باشی برای خود...
دلبندم، عزیزترینم،جان مادر، نامدار بمانی تا ابد...
فرشته زیبای من برای لمس انگشت های کوچک کودکانه ات به انتظار نشسته ام برای آنکه زل بزنم به پاکی نگاه توو به عمق چشم های نافذت ، بمان برای مادرت...